مقدمه

تشیع که در آغاز به صورت یک جریان اجتماعی بروز کرده بود، پیش از آنکه شاهد قوام کامل مکتبی خود باشد، شاهد شروع تفرق درونی بود و این ناشی از حضور سیاسی و اجتماعی بود که آن را از جریان‌های فکری محض متمایز می‌کرد.

بحث مصادیق امامت و ولایت امری، ریشه‌ای ‌ترین بحث در این میان بود و به نظر می‌رسد در تاریخ تشیع اصلی‌ترین عامل انشعاب محسوب می‌گردد. شاید شروع آن را از پس از شهادت امام حسین(ع) و قیام مختار بتوان مشاهده کرد و از این پس با رحلت هر امام و یا قیام هر یک از سادات حسنی(ع) و حسینی(ع) و احیاناً ادعای آنان، انشعابات جدیدی در جریان تشیع قابل ملاحظه است. این روند تا زمان امام رضا(ع) بطور جدی ادامه دارد، اما پس از آن امام بزرگوار با توجه به منزلت و جایگاه ایشان در میان توده‌های مردم از یکسو و تلاش‌های گسترده عقیدتی آن حضرت از سوی دیگر، این روند کمرنگ می‌شود و از دوران غیبت، این روند به شدّت افول می‌کند و بسیاری از گروه‌هایی که تحت عنوان کلّی و فراگیر شیعه شناخته می‌شدند، مضمحل شده و به تاریخ پیوستند و جریان تشیع تقریباً منحصر شد در دو سه جریان اصلی که مهم‌ترین آن که اکثریت جامعه تشیع را تشکیل می‌داد، جریان شیعه امامیه اثنی‌عشریه بود.

«واقفه» یکی از همین فرقی است که در اواسط قرن دوم هجری توانست پا به میدان بگذارد و برای مدتی هرچند کوتاه حضور جدی در تاریخ تشیع داشته باشد، بطوری که رجال شاخصی را از علماء و فقها و متکلمان به خود جلب کند و حتی تا قرن سوم و چهارم هجری به حیات خود ادامه دهد. این فرقه که پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) مشخصاً در منطقه عراق پا به عرصه حیات گذارد، قایل به توقف امامت در امام هفتم و مهدویت او بود و در کوتاه مدّت دچار انشعابات فراوانی شد بطوری که در منابع فرق و مذاهب چندین فرقه مختلف تحت عنوان واقفه معرفی می‌شوند که برخی از آنها تا مرز اعتقادات غیر اسلامی هم چون حلول و تناسخ و نیز اباحی گری در شریعت پیش رفتند.


وجه تسمیه فرقه واقفه

واقفه از ریشه وَقَفَ به معنای توقف و ایستایی است و می‌توان آن را به هر فرد یا گروهی که در امری یا فردی توقف می‌کنند و یا از اظهارنظر در حوزه‌ای خودداری می‌نمایند اطلاق کرد، بدین ترتیب این عنوان در میان همه فرق اسلامی عمومیت دارد و در جریان‌های مختلف فکری می‌توان ردپایی از واقفه به این معنای عام پیدا کرد، مثلا جماعتی از معتزله مانند ابوعلی جبایی و پسرش ابوهاشم که نه حضرت علی(ع) را بر سایر صحابه و نه دیگر صحابه را بر آن حضرت افضل می‌دانستند، واقفی نامیده می‌شوند. هم چنین در فرق کلامی در بحث حدوث و قدم قرآن که بعضی آن را قدیم و برخی حادث می‌دانند، گروهی توقف کردند و گفتند که اگر در این معنی توقف کنی و گرد آن سخن نگردی که قرآن قدیم است یا حادث، به طریق سلامت و راه استقامت نزدیک‌تر باشد.([1]) اشعری نیز در کتاب مقالات الاسلامیین تأکید می‌کند که علاوه بر واقفه در میان شیعه در بین خوارج و مرجئه و اهل حدیث نیز طوایفی هستند که هر یک به دلیلی واقفه نامیده می‌شوند.([2])

اما در اصطلاح فرق اسلامی این عنوان یک نام برای فرقه‌ای از شیعه است که منکر رحلت امام موسی کاظم(ع) شدند و امامت را در آن حضرت متوقف کردند. اینان در مقابل قطعیه که بر شهادت امام کاظم(ع) هفتمین امام شیعیان یقین کردند و پس از وی به امامت فرزندش علی بن موسی الرضّا(ع) گرویدند قرار دارند. عنوان واقفه نیز به دلیل همین توقف در امام هفتم به آنها اطلاق شده است، بدین ترتیب اگر در فرهنگ اصطلاحات فرق عنوان واقفه بدون هیچ گونه قرینه‌ای بیاید، همین فرقه از شیعه مورد نظر است.

علاوه براین نام، فرقه واقفیه که به صورت واقفه نیز خوانده می‌شود با اسامی دیگری نیز شناخته شده که مهم‌ترین و مشهورترین آن «ممطوره» است که به معنای باران خورده و تر شده است و آن مأخوذ از «کلاب ممطوره» یعنی سگان باران خورده است. باید توجه داشت که اصولا این نامی است که مخالفان واقفه بویژه قطعیه به آنان می‌دهند و سبب آن نیز این است که علی بن اسماعیل میثمی([3]) و یونس بن عبدالرحمان([4])، با یکی از پیروان این فرقه بحث و مناظره می‌کردند. در حالی که میان آنها بحث سختی بوجود آمده بود، علی بن اسماعیل([5])خطاب به او کرده گفت: شما از شیعه نیستید، بلکه سگ‌های ممطوره هستید، یعنی باران خورده که بدبوتر و نجس‌تر از مردار است، از آن پس این لقب بر آنها اطلاق شد.([6]) این نام تا زمان نوبختی برایشان مانده بود، وی می‌نویسد: هرگاه مردی را بی دین خوانند و او را ممطوره نامند دانسته شود که وی از کسانی است که بر امامت موسی بن جعفر(ع) درنگ کرده است.([7])

علاوه بر اینها نام دیگری که نسبتاً عمومیت دارد و به مجموعه واقفه اطلاق می‌شود نام «موسویه» یا «موسائیه» است. بغدادی در کتاب خود موسویه را چنین معرفی می‌کند: «اینها کسانی هستند که امامت را تا جعفر ]بن محمّد(ع)[ ادامه داده اند، سپس گمان کرده‌اند که امام پس از جعفر پسرش موسی بن جعفر(ع) بوده و موسی بن جعفر زنده است و نمرده و او همان مهدی منتظر است»([8]) شهرستانی نیز این فرقه را کلا با نام موسویه معرفی می‌کند([9]).البته ماماقانی در کتاب مقیاس الهدایه در یک تقسیم بندی شاذ موسویه را به هر دو فرقه واقفه و قطعیه تعمیم می‌دهد([10]) که به نظر نادرست می‌آید و صحیح‌تر همان است که موسویه را نیز از اسامی دیگر واقفه بدانیم.

این سه نام یعنی واقفه، ممطوره و موسویه قابل تعمیم به همه گروه‌های متوقف درباره امامت امام کاظم(ع) می‌باشد.


نگاهی به پیدایش و عقاید فرقه واقفه

موسی بن جعفر(ع) در سال 128 هجری در شهر مدینه متولد شده بود و پس از رحلت پدر بزرگوارش در سال 148 هجری، عهده دار مقام امامت شد و طبعاً در این مدت تحت فشار حکومت وقت عباسی قرار داشت. این فشارها در زمان دو خلیفه مهدی و هادی وجود داشت اما از زمان هارون تشدید شد تا اینکه در نهایت هارون تصمیم به حبس حضرت گرفت و لذا در بیستم ماه شوال سال 179 هـ. وقتی از عمره ماه رمضان برمی‌گشت آن حضرت را با خود برد و در بصره نزد عیسی بن جعفر بن منصور که از بزرگان خاندان عباسی بود بازداشت کرد.([11]) پس از مدتی ایشان را به بغداد منتقل نمود و آن حضرت نزد سندی بن شاهک زندانی بود تا اینکه در سال 183 در بیست و پنجم ماه رجب، در حبس هارون درگذشت.([12]) علی رغم تلاش و ظاهرسازی فراوان دستگاه خلافت برای طبیعی جلوه دادن رحلت آن حضرت، بسیاری و از جمله شیعیان قطعیه معتقدند آن حضرت در زندان مسموم شده و به شهادت رسیدند.

پیروان آن حضرت بر امامت ایشان متفق بودند تا اینکه حضرت در همین نوبت مذکور که نوبت دوم حبس آن حضرت بود به زندان افتادند و به شهادت رسیدند؛ «گروهی که به موسی بن جعفر (ع) گرویده بودند با وی خلاف نبسته و تا بار دوم که به زندان افتاد به امامت او استوار ماندند، اما از آنگاه که دیگربار به زندان افتاد در کار او اختلاف کرده و درباره امامت وی در گمان شدند.»([13])

اکثریت همان طور که ذکر شد به شهادت حضرت معتقد شدند و گفتند که در زندان سندی بن شاهک، یحیی بن خالد برمکی با خرما و انگور زهرآلودی که از بهر او فرستاده بود وی را کشته و امام پس از او علی بن موسی الرضا(ع) است. این دسته همانطور که گفته شد قطعیه نامیده شدند([14]) اما شماری از پیروان حضرت نیز مرگش را به انحاء مختلف منکر شدند و می‌گفتند که او به گونه مهدی باز خواهد گشت. اینان امامت علی بن موسی(ع) را پذیرا نشدند، هرچند برخی از ایشان امام رضا(ع) و اخلاف او را در زمان غیبت مهدی در شمار خلیفگان وی می‌دانستند.([15])

بدین ترتیب پیروان امام کاظم(ع) به دو جریان اصلی تقسیم شدند یکی قطعیه و دیگری واقفه. درباره علل بوجود آمدن این فرقه جدید روایاتی در برخی منابع نقل شده که حاکی از نوعی توطئه و فساد اقتصادی است به این معنا که در این روایات شکل‌گیری واقفه مانند بسیاری از فرق دیگر اسلامی حاصل اختلافات فکری و اجتهادی تلقی نشده است، بلکه دنیاطلبی و سوء استفاده از مقام عامل شکل‌گیری این فرقه بیان شده است. شیخ صدوق روایت می‌کند که: «یونس بن عبدالرحمان گوید: وقتی امام کاظم(ع) از دنیا رفت، نزد هر یک از نمایندگان و کارگزاران آن حضرت اموال زیادی جمع شده بود و همین امر باعث شد، مرگ آن حضرت را انکار کنند و در امام پس از ایشان توقف نمایند، از جمله نزد زیادبن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار بود. یونس ادامه داد: وقتی این قضیه را دیدم و حق برایم روشن شد و قضیه امامت امام رضا(ع) را دانستم، لب به سخن گشوده، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می‌نمودم، آن دو نفر (زیاد و بطائنی) به سراغ من فرستاده گفتند: چرا این کارها را می‌کنی؟ اگر به دنبال مال هستی، ما تو را بی نیاز می‌کنیم... ولی من امتناع ورزیدم و به آنها گفتم... من کسی نیستم که کوشش و فعالیت در راه خدا را کنار بگذارم و لذا آن دو با من دشمن شدند.»([16]) این فرقه در این مقطع بوجود آمد و تا اوایل قرن چهارم هجری بیشتر در منطقه عراق به حیات خود ادامه داد و توانست رجال شاخصی را در فقه، کلام و حدیث جذب کند.

فرقه واقفه از جمله فرقی است که در طول حیات نه چندان طولانی خود شاهد انشعابات فراوان بوده و جریان‌های مختلفی در زیر عنوان واقفه در منابع فرق اسلامی قابل شناسایی اند، این انشعابات به لحاظ فکری و عقیدتی طیف وسیعی را تشکیل می‌دهند به طوری که از اختلافات جزیی بر سر مرگ و نحوه ظهور امام کاظم(ع) تا اندیشه‌های غیراسلامی مثل حلول و تناسخ و اباحی گری را شامل می‌شود. هر یک از این انشعابات، دارای ممیزات فکری و اصول عقاید خاصی هستند که باعث امتیازشان از سایرین و نیز از دیگر فرق شیعه امامیه شده است.

فرقه واقفه در امر امامت بعد از پیامبر به هفت امام قائلند و اولین امام را امیرالمؤمنین علی(ع) و آخرین را موسی بن جعفر(ع) می‌دانند.([17]) اینان هم چنین در امر مهدویت به مهدی بودن امام کاظم (ع) معتقدند و منتظر ظهور وی هستند و برای اثبات عقیده خود احادیث و روایات مختلفی را نیز بویژه به امام صادق(ع) منتسب می‌کنند و بر آنها استدلال می‌نمایند([18]) که از آن جمله از امام صادق(ع) نقل می‌کنند که هفتمین امام شما، قائم شماست و یا اینکه درباره او گفت: او به عیسی (ع) شبیه است.([19])

اما عقیده واقفه درباره جانشینان حضرت موسی بن جعفر(ع) به دو گونه بود، گروهی هم چون بشیریه، علی بن موسی(ع) و هر کس از فرزندان موسی بن جعفر(ع) که پس از وی ادعای امامت کردند را بر باطل می‌دانستند و آنها و کسانی را که به امامت آنها گرائیده‌اند تکفیر کرده و ریختن خون و تصرف اموالشان را حلال می‌شمردند.([20]) اما دسته‌ای دیگر معتقدند که حضرت رضا(ع) و کسانی که پس از او به امامت برخاسته‌اند امام نبوده اند، بلکه جانشینانی هستند که یکی پس از دیگری می‌آیند تا اینکه زمان ظهور او فرا رسد و لذا بر مردم فرض است که از جانشینان وی فرمان برند.([21])


مواضع بنیانگذاران و رجال شاخص واقفه نسبت به امام رضا(ع)

با توجه به اینکه دوره حیات فرقه واقفه اواخر قرن دوم هجری، تمام قرن سوم تا اوایل قرن چهارم هجری را پوشش می‌دهد، لذا رجال شاخص و مطرح منسوب به این فرقه عموماً متعلق به همین بازه زمانی بویژه قرن سوم هجری هستند. در میان رجال مهم این فرقه، هم می‌توان تک چهره‌هایی را پیدا کرد که بسیار نقش آفرین بوده‌اند و هم می‌توان خاندان‌هایی را یافت که جمعی از اعضاء آن از علمای واقفی محسوب می‌شوند، از جمله افراد مزبور می‌توان به سماعة بن مهران، ابوالحسن علی بن حمزه بطائنی، ابوعمرو عثمان بن عیسی و در میان خاندان‌های مذکور می‌توان به بنوفضّال و بنوسماعه اشاره کرد.([22])

اما در آغاز و پیش از ایشان باید از سه شخصیت اصلی نام برد که هر سه در ردیف وکلای امام کاظم(ع) بودند و در منابع اولین کسانی معرفی می‌شوند که اندیشه وقف را ترویج کردند: «ثقات روایت کرده‌اند که اولین کسانی که این اعتقاد را ظاهر کردند علی بن ابی حمزه بطائنی و زیادبن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند که در دنیا طمع کردند و به متاع آن متمایل شدند... همگی آنها وکلای موسی بن جعفر(ع) بودند و در نزد آنها اموال زیادی بود. پس هنگامی که موسی(ع) از دنیا رفت از طمع در اموال رو به وقف آوردند و امامت علی الرضا(ع) را نپذیرفتند و نفی کردند.»([23])

اما علی بن ابی حمزه بطائنی که یکی از ارکان واقفه بود و کتب زیادی تألیف کرد، برقی در رجالش وی را در زمره اصحاب امام صادق(ع) برمی شمرد. ابن الغضائری می‌گوید: علی بن ابی حمزه لعنه الله ریشه وقف بود و دشمن‌ترین خلق نسبت به ولی بعد از ابی ابراهیم(ع) بود.([24]) در عیون نقل شده که به هنگام رحلت امام کاظم(ع) در نزد بطائنی سی هزار دینار موجود بود که آن اموال را تصرف کرد.([25]) از امام رضا(ع) روایت شده است که پس از مرگ ابن ابی حمزه فرمود: او در قبرش نشسته، از او درباره ائمه(ع) سؤال شد، او به اسمائشان خبر داد تا به من رسید و توقف کرد، پس ضربه‌ای به سرش زدند و قبرش از آتش پر شد.([26]) از جهت وثاقت در حدیث نیز وی را ضعیف دانسته‌اند.([27])

اما عثمان بن عیسی رواسی از شیوخ واقفه بود. وی یکی از نمایندگان امام کاظم(ع) در مصر بود. البته کشی می‌گوید که وی گرچه ابتدا امامت علی الرضا(ع) را نفی کرد اما بعد توبه کرد.([28]) اما مرحوم خویی در معجم می‌نویسد: «تردیدی نیست که عثمان بن عیسی منحرف از حق و معارض امام رضا(ع) و غیر معترف به امامت وی بود،... اما درباره توبه‌اش، پس ثابت نشده است.»([29]) با همه این اوصاف وی را در حدیث به شهادت عده‌ای از جمله ابن شهرآشوب ثقه دانسته‌اند.([30])

سومین رکن از ارکان واقفه زیادبن مروان قندی بود. «تردیدی در توقف این مرد و خباثتش نیست چه او حق علی بن موسی(ع) را علی رغم یقینش نفی کرد، در حالی که او خودش نص ]امامت [علی الرضا(ع) را نقل کرده بود.»([31]) از وی نقل است که گوید: من خدمت ابو ابراهیم(امام کاظم) علیه السّلام رسیدم در حالى که فرزندش علی هم در نزد او بود. فرمود: یا زیاد این فرزند من است سخن او سخن من و کتاب او کتاب من، و رسول وى رسول من است و هر چه وى بر زبان جارى کرد حق است.([32])

مشهور است که حضرت رضا پس از شهادت پدر بزرگوارش به این سه تن نامه‌ای نوشتند و از آنان خواستند بر طبق وظیفه شان اموال و امکاناتی را که در اختیار دارند برای ایشان به عنوان جانشین پدرشان بفرستند. اما بطائنی و زیاد بن مروان اعتنایی به نامه نکردند؛ عثمان بن عیسی نیز در پاسخ نوشت که اولا پدرت نمرده و زنده و قائم است و گوینده مرگ او بر باطل است و ثانیا اگر وی چنان که ادعا می‌کنی از دنیا رفته باشد به من امر نکرده بوده که این اموال را به سوی تو بفرستم!([33])

چهره‌ای دیگر از واقفه که فرقه‌ای نیز به وی منسوب است، نامش در منابع مختلف به دو صورت ضبط شده. در برخی منابع نام وی بصورت ابوالحسن علی بن محمد طائی و در برخی دیگر بصورت علی بن حسن بن محمد طائی. به هر حال وی که به طاطری نیز معروف است از فقها و شیوخ واقفه بوده و با اینکه در حدیث ثقه شمرده می‌شود، در دفاع از مذهب واقفی و رد عقاید شیعیان قطعیه تعصب داشت. وی کتب متعددی در تأیید مذهب واقفی تألیف کرده که تعداد آنها به سی می‌رسد.([34]) فرقه طاطریه نیز از پیروان وی بوده‌اند.

محمدبن بشیر کوفی بنیانگذار فرقه غالی بشیریه را نیز باید در ردیف رجال واقفه نام برد، او حتی برای خود ادعای پیامبری کرد و گروهی نیز او را تصدیق کردند.([35]) برخی از خاندان بنوسماعه نیز از واقفه بوده اند، گرچه در برخی منابع بسیاری از شخصیت‌های این خاندان از واقفه شمرده می‌شوند،([36]) اما به نظر می‌رسد همه افراد این خاندان از واقفه نبوده‌اند و این منابع که بخصوص محمدبن سماعه و همه فرزندان وی را از واقفه می‌دانند، در این معرفی دچار اشتباه هستند. نجاشی می‌گوید محمدبن سماعة بن موسی در میان اصحاب ما ثقه بود و مرحوم خویی در معجم هیچ اشاره‌ای به واقفی بودن او نمی‌کند.([37]) شخصیت دیگری که متهم به واقفی گری است سماعة بن مهران بن عبدالرحمان است. مرحوم اقبال وی را از جمله کسانی معرفی می‌کند که به جعل اخبار و داخل کردن آنها در احادیث مرویه از ائمه مشهور شده اند([38])! وی در این قضاوت خود احتمالا تحت تأثیر شیخ صدوق (ره) بوده که سماعة را واقفی معرفی می‌کند.([39]) اما نجاشی در موضعی کاملا متضاد، سماعة بن مهران بن عبدالرحمان را «ثقه ثقه» معرفی می‌کند که هیچ اشکالی در وثاقت و حجیت روایتش نیست.([40]) مرحوم خویی درباره اتهام واقفی گری وی می‌نویسد صدوق ـ قدس سره ـ تصریح می‌کند که سماعة واقفی است، ولی ظاهر کلام نجاشی از تکرار کلمه ثقه و عدم تعرض به واقفی بودن وی، واقفی نبودنش را می‌رساند. ظاهراً سماعة از بزرگان روات و شناخته شدگان آنهاست و اگر واقفی بود این امر شایع می‌شد، در حالی که برقی و کشی و ابن‌الغضائری متعرض واقفی بودن او نشدند.([41])

هم چنین فرقه‌ای به نام زراریه یا تمیمیه که از غلات و مشبهه هستند و در امامت از واقفه محسوب می‌شوند به زرارة بن أعین تمیمی منسوب هستند، بدین ترتیب در این منابع زرارة از واقفه معرفی می‌شود به نظر می‌رسد که این اتهامی بیش نیست و حقیقتاً اخبار متشتتی که درباره شخصیت و عقاید او در منابع مختلف وارد شده است،([42]) یا ناشی از اشتباهات فاحش بوده و یا توطئه برخی مخالفان و دشمنان. زرارة از برجستگان صحابه باقرین(ع) است و از استوانه‌های بنای شامخ فقه جعفری محسوب می‌شود. وی أفقه اصحاب امام صادق(ع) بوده و در روایتی وی از حواریین امام باقر(ع) شمرده می‌شود.([43]) گذشته از این آنچه که این اتهام را کاملا بی‌پایه می‌کند این است که زرارة متوفی سال 150هـ. است و فقط دو سال از مدت امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) را درک نموده (از 148تا150هـ.) لذا اتهام مزبور از اساس منتفی است، چرا که اساساً در زمان شکل‌گیری واقفه زراره در قید حیات نبوده است که درباره واقفی بودن یا نبودن او بحث کنیم.


گونه‌های مختلف مواجهه امام رضا (ع) با واقفی مذهبان

با بررسی روایات و گزارش‌های موجود درباره مواجهه امام با واقفیه متوجه شیوه‌های مختلف امام در این مساله می‌شویم. امام آنگاه که با سران و ارکان این جریان روبرو می‌شوند بنا را بر احتجاج و ارایه دلیل و برهان قرار می‌دهند و از هرگونه برخورد احساسی یا فیزیکی در این مرحله پرهیز می‌کنند. مفروض امام در این مرحله اینست که افرادی از نزدیکان پدرشان ابهاماتی دارند که باید رفع شود. کشی از قول یکی از اصحاب امام نقل می‌کند که نزد ایشان بودیم که سران جریان واقفه از جمله ابن حمزه، ابن سراج و ابن مکاری بر ایشان وارد شدند و به احتجاج با ایشان درباره وفات پدر بزرگوارشان و امامت ایشان پرداختند و انواع پرسش‌ها را طرح نمودند. علی بن موسی(ع) نیز یکایک این پرسش‌ها را با آوردن براهین عقلی و یا شواهدی از قرآن و سیره پیامبر و اهل بیت(ع) پاسخ گفتند.([44]) یا در جای دیگری وقتی در مقابل پرسش صاحب فرزند نشدن ایشان که برخلاف جایگاه امامت است قرار می‌گیرند، تصریح می‌کنند که به زودی صاحب فرزند خواهند شد و علاوه براین تاکید می‌کنند که قائم(ع) از نسل ایشان است.([45]) و یا وقتی با پرسش عدم فوت پدرشان روبرو می‌شوند تصریح می‌کنند که وی درگذشته است چنانکه علی بن ابی طالب(ع) و رسول خدا(ص) از دنیا رفتند و اینکه اگر خداوند قرار بود عمر کسی را به خاطر نیاز خلق به وی طولانی کند آن رسول ا... بود که چنین نکرد.([46])

در عین حال هم ایشان آنگاه که فتنه گری سران واقفه را می‌بینند و مشخص می‌شود که آنان قصد تفرقه افکنی و منحرف نمودن شیعیان را دارند، رسالت اصلی خود را روشنگری نسبت به ایشان و اهداف و برنامه‌هاشان دانسته و از هیچگونه افشاگری علیه آنان پرهیز نمی‌کردند. نمونه‌هایی از این افشاگری در زیر می‌آید:

شیخ طوسی به سند خود از امام رضا(ع) نقل می‌کند که ایشان درباره رجال واقفی مسلک گفتند که اینان در شک زندگی می‌کنند و به زندقه و کفر خواهند مرد؛ راوی می‌گوید که من شک آنها را می‌دانستم اما مرگ آنها در کفر را نمی‌فهمیدم تا اینکه در زمان احتضار یکی از آنان حاضر بودم. وی گفت من به خدایی که موسی بن جعفر را میرانده باشد کافرم. من پیش خود گفتم این همان بود که امام فرمود.([47]) درباره ابن ابی حمزه نیز ضمن لعن آشکار وی دروغگویی‌های وی را یادآور شده فرمود، او می‌خواست نور خداوند را در زمین خاموش کند و حال آنکه خداوند تمام کننده نور خویش است ولو مشرکان نخواهند و صریحا وی را مشرک خواندند.([48])

ایشان درباره واقفه می‌فرمود آنان چنین هستند که اگر کسی به آنان بپیوندد خشنود می‌شوند اما اگر کسی از آنان جدا شود به اضطراب شدید می‌افتند که این به سبب بر باطل بودن آنان است.([49]) و آنان را به یهود تشبیه می‌فرمود که می‌گفتند دستان خدا بسته است، خدا لعنتشان کند؛ در حالی که دستان خدا باز است در استمرار امامت در زمین!([50])

کشی از یحیی بن مبارک نقل می‌کند که درباره واقفه با امام رضا(ع) مکاتبه کردم؛ حضرت در پاسخ نوشتند: آنها نه از مومنین هستند و نه از مسلمین. آنان از کسانی هستند که آیات خدا را تکذیب کردند و حال آنکه جایگاه ما مانند ایام حج آشکار و معلوم است و درباره ما جدال و دعوایی نیست. ای یحیی هر آنچه می‌توانی در اظهار دشمنی با آنان کوتاهی مکن.([51])

آن حضرت همچنین با رد اعمال عبادی آنان حتی دادن زکات به آنها را جایز ندانسته در پاسخ به پرسش یکی از یاران خود یوسف بن یعقوب که پرسیده بود آیا مجاز است از محل زکات چیزی به واقفی مسلکان بدهد فرمودند که چیزی به آنها ندهید که آنها کافر و مشرک و زندیق هستند.([52]) و یاران و شیعیان خود را هر چقدر هم در عقایدشان استوار بودند از هرگونه مراوده و همنشینی با واقفه منع می‌کردند. نقل است که ایشان روزی خطاب به یکی از یاران خود محمد بن عاصم فرمودند که به من خبر رسیده است که تو با واقفیه مجالست می‌کنی! محمد پاسخ داد بلی فدایتان شوم! با آنان می‌نشینم اما با آنان در عقیده مخالف هستم. امام فرمودند که با آنان منشین و با استناد به آیه‌ای از قرآن که مومنین را از همنشینی با کفار و استهزاء کنندگان آیات الهی نهی می‌کند، واقفه را نیز منکران آیات خدا یعنی اوصیا دانستند.([53])

با این همه و در کنار همه این مواضع تند و صریح نسبت به منحرفان واقفی مسلک، امام(ع) نسبت به کسانی که عنادی نداشتند بلکه در اثر تبلیغ واقفه دچار شبهه و پرسش و تردید شده بودند تمایز قائل شده، حساب آنها را جدا می‌کردند و با آنان با مهربانی برخورد کرده، صبورانه شبهاتشان را می‌‌شنیدند و پاسخ می‌دادند. به عنوان نمونه، از عبدا... بن مغیره نقل است که می‌گفت واقفی مسلک شده بودم و حال آنکه بدان مطمئن نبودم. به مکه مشرف شدم و حالتی به من دست داد به ملتزم چسبیدم و از خدا خواستم که مرا به بهترین مذاهب هدایت کند. ناگهان به ذهنم خطور کرد که نزد علی بن موسی بیایم. به مدینه و در خانه امام آمدم و به غلام امام گفتم به مولایت بگو مردی از اهل عراق آمده است. صدای حضرت از درون خانه بلند شد که فرمود داخل شو ای عبدا... بن مغیره! وقتی خدمتشان رسیدم پیش از آنکه حرفی بزنم فرمود خداوند دعایت را مستجاب کرد و تو را به راست‌ترین راهها هدایت و ارشاد فرمود! گفتم شهادت می‌دهم که تو امام و حجت خدایی!([54]) حسین بن بشار نیز در ماجرای مشابهی نقل می‌کند که پس از شهادت امام کاظم(ع) در حالی که نه به موت ایشان مطمئن بوده و نه به امامت امام رضا ایمان داشته نزد ایشان آمده و ایشان وی را مورد تفقد و لطف قرار داده بیاناتی ایراد کرده‌اند که حجت بر حسین تمام شده و به امامت آن حضرت ایمان آورده است.([55])

امام همچنین دچار پرسش و شبهه شدن یاران و شیعیان خود در کوران تبلیغ واقفیه را امری کاملا طبیعی دانسته و با صبوری و مهربانی و بدون هیچگونه ترشرویی و عصبانیت شبهات آنها را شنیده و پاسخ می‌گفتند. از داوود رقی نقل است که گفت روزی نزد حضرت رضا(ع) رسیدم و به ایشان عرض کردم که فدایتان گردم به خدا سوگند درباره امامت شما هیچ تردیدی در دل ندارم الا حدیثی که از ذریح شنیده ام که از ابوجعفر امام باقر(ع) نقل کرده است که ان شاء الله هفتمین ما قائم ما باشد. امام فرمودند که هم تو و هم ذریح و هم ابوجعفر(ع) راست گفته‌اند! بر حیرتم افزوده شد. آنگاه حضرت ادامه دادند ای داود آیا آنگاه که موسی به آن مرد عالم گفت که مرا با خود همراه کن ان شاء الله مرا از صابران خواهی یافت، از وی پرسشی نکرد؟([56]) پس اگر ابوجعفر(ع) نیز نگفته بود ان شاء الله، قطعا چنین می‌شد.([57])

نتیجه این برخورد و عملکرد بازگشت جمع کثیری از رجال و پیروان واقفه و رفع شبهه از قلوب شیعیان آن حضرت بود به گونه‌ای که واقفه هرگز در زمان آن امام همام رونق نیافت و کاری از پیش نبرد. از جمله شخصیت‌های برجسته‌ای که در اثر رویکرد صحیح امام به راه صحیح بازگشتند و از جمله یاران امام کاظم هم بودند که به علی بن موسی(ع) پیوستند عبارتند از: عبدالرحمن بن الحجاج، رفاعة بن موسى، یونس یعقوب، جمیل بن دراج و حماد بن‏عیسى. همچنین از شخصیت‌هایی که از یاران خود ایشان بوده و دچار انحراف گشتند و با برخورد صحیح امام به راه حق بازگشتند، می‌توان از احمد بن محمد بن ابی نصر و حسن بن علی الوشاء نام برد.

نویسنده: عباس برومند اعلم

پی نوشت:
[1]- فرهنگ فرق اسلامی، صص 454ـ 455.
[2]- مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، صص 110ـ 115 و 145 و 602.
[3]- علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیی تمّار از یاران حضرت رضا(ع) و از موالی بنی اسد و از متکلمان شیعه امامیه شمرده می‌شود که کتب بسیار تألیف کرد.
[4]- یونس بن عبدالرحمان قمی از بردگان آزاد کرده علی بن یقطین بود و از بزرگان امامیه و از یاران امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) به حساب می‌آمد. از او احادیثی نیز روایت شده است. وی در سال 208 هـ.ق درگذشت و شیعیان آن زمان او را سلمان فارسی عصر می‌خواندند.
[5]- اشعری در مقالات الاسلامیین، ص 29، می‌نویسد که یونس بن عبدالرحمان بود که آن جمله را به زبان آورد.
[6]- المقالات و الفرق، ص 169.
[7]- فرهنگ فرق اسلامی، ص 427.
[8]- الفرق بین الفرق، صص 68ـ 70.
[9]- الملل و النحل، ج 1، ص 186.
[10]- المقالات و الفرق، ص 341، این مطلب از تعلیقات دکتر مشکور بر این کتاب نقل شده است.
[11]- المقالات و الفرق، ص 169.
[12]- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص419.
[13]- فرق الشیعه، ص 117.
[14]- همان.
[15]- فرقه‌های اسلامی، ص 132.
[16]- عیون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 225.
[17]- تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام، ص 122.
[18]- جهت اطلاع از روایات مزبور، بنگرید، المقالات و الفرق، صص 341ـ 340، الملل و النحل، ج1، صص 187ـ 186 و فرق الشیعه، صص 119ـ 117.
[19]- همان.
[20]- المقالات و الفرق، ص 168.
[21]- فرق الشیعه، ص 120.
[22]- خاندان نوبختی، ص 72.
[23]- معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 131.
[24]- همان، ج 12، صص 234ـ 235.
[25]- عیون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 225.
[26]- معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 237.
[27]- همان، ج 12، ص 245.
[28]- همان، ص 129.
[29]- همان، ص 132.
[30]- همان.
[31]- همان، ج 8، صص 326ـ 327.
[32]- الارشاد، ج‏2، ص242.
[33]- بحارالانوار، ج 48، ص 253.
[34]- معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 373.
[35]- المقالات و الفرق، ص 132.
[36]- فرقه‌های اسلامی، ص 132.
[37]- معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 144.
[38]- خاندان نوبختی، ص 72.
[39]- معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 312.
[40]- همان.
[41]- همان.
[42]- فرهنگ فرق اسلامی، ص 123.
[43]- همان، ص 172.
[44]- بحارالانوار، ج48، صص269-270.
[45]- همان، ص265.
[46]- همان، ص 254-255 و 260 و 265.
[47]- همان، ص 257.
[48]- همان.
[49]- همان، صص 261-262.
[50]- همان، ص 264.
[51]- همان، ص 268.
[52]- همان، ص 263.
[53]- همان، ص 258.
[54]- همان، ص 273.
[55]- همان، صص 262-263.
[56]- اشاره به داستان موسی و خضر در قرآن کریم.
[57]- بحارالانوار، ج48، ص 258.
[58]- همان.

منبع: مرکز مطالعات شیعه